Saturday, June 30, 2012



رنج‌نامه نرگس محمدی از زندان؛ چه کسی مسوول این درد است؟


نرگس محمدی نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر در رنج نامه ای که در زندان زنجان نوشته است، ضمن شرح ماجرای بازداشت غیرقانونی خود، تنهایی های سلول انفرادی، رنج و غصه یک مادر از دوری دو فرز

ند خردسالش و بیماری جسمی خطرناکی که جانش را به خطر انداخته نوشته است.

این فعال حقوق بشر که از بیماری حاد عصبی رنج می برد در نامه خود از زندان زنجان می نویسد:
«نوشتن برایم آسان نیست اما می گویم و می نویسم تا شاید دیگر برای هیچ طفلی تکرار نگردد من یک مادر دور از فرزندان و بیمارم و چنین از مادر موسی گفتم و از درد خود ناله کردم تا بگویم ” قدرت عشق مادران برتر از هر قدرتی ست ” منشا این قدرت عشق است و مهر مادری که خداوند از رحمانیت خود برگرفت و در وجود مادران نهاد . محروم کردن کودکان ازین مهر و رنج دادن مادران از این هجر ، گناه نابخشودنی ست . و من با هزاران امید از چهاردیوار زندان این نامه نوشتم تا شاید به زودی زود و با لطف الهی در این سرزمین و در هر سرزمینی دیگر در این کره ی خاکی این رنج پایان پذیرد . من ایمان دارم روزی فراخواهد رسید هرچند اگر من نباشم که عشق حاصل از این رنج ها آینده ای بهتر برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمین ایران و حتی جهان رقم خواهد خورد».

متن این نامه به شرح ذیل است:

چه کسی مسوول این درد است؟

و چه کسی این درد را بامن شریک است؟

من یک فعال حقوق بشرم یعنی دردم و تلاشم جهت بهبود وضعیت انسانها در هرجای این کره ی خاکی ‌است. سودای قدرت و کسب هیچ مسندی ندارم آنچه در دل و سر می پرورم و جسم ناتوانم را با آن همراه می کنم پا نهادن و رفتن در راهی است که لبخندی بر لب و عشقی در دل بنشانم.

این آرزوی و بهانه ی بودن من در زندگی است اگر حتی یک لبخند بر لبی بنشانم یا کوچکترین کمکی برای بهبود زندگی یک همنوع بنمایم، من پیروزم. این دل نوشته ی یک مادر است برای معنا کردن مادر و اینجا زندان است. چهاردیواری بلند و سخت. در میان چهار دیوار نشسته ام .سجاده ی عشق و نیایش گشوده ام. کلام الهی را محکم به سینه فشرده ام.

احساس می کنم مادرهایی همچون مادر موسی و مادر عیسی نیز با من همراهند و درد را با هم شریک شده ایم هرچند مادر موسی در کنار رود نیل و مریم در پناه تنه ی درخت خرمایی و دور از چشم مردمان که با خود نجوا می کند: «ای کاش پیش از این مرده بودم و از یادها فراموش شده بودم.(مریم-۲۳)»و من در گوشه ی زندان در سرزمین ایران، چرا از زمان و مکان می گویم مگر مادر بودن در دورانها تفاوتی داشته وتغییری نموده؟ نه هرگز گمان نمی کنم. مادر مفهومی جاودانه در تاریخ است.

سوره‌ی قصص را می گشایم. غوغایی در درونم برپاست قصه مادر موسی معنا کردن مادر بودن است. به مادر موسی وحی کردیم که او را شیر بده و چون بر او ترسان شدی وی را به دریا بیافکن و نترس و محزون نباش که ما او را به تو باز می آوریم و او را از رسولان می گردانیم(قصص۷) و مادر فرزندش را در سبدی گذاشت و روانه رود کرد. این کلام وعده الهی است که بر یک مادر وحی می شود. براستی مگر می شود نسبت به آن تردیدی در دل راه داد.

لحظه ای با خود می اندیشم مگر دیگر مادر موسی غمی در دل خواهد داشت حال که مخاطب الهی قرار گرفته و به او وعده داده شده که موسی به آغوشش باز خواهد گشت و آنچه بازگشتنی، با مقام رسالت، اما چند آیه بعد، رازی از پرده برون می افتد که گویی دلیل این داستان است. سرانجام صبح دل مادر موسی (از هر چه غیر از غم مادرش) فارغ گشت و اگر دلش را محکم نمی داشتیم نزدیک بود آن (راز درونش) را آشکار سازد. (قصص-۱۰) مادر موسی کلام الهی را دریافت اما حتی کلام خدا مانع از التیام مادر نشد.

با خود اندیشیدم بار الهی چه شد که مادر موسی علی رغم وعده ی حق تو و اطمینان خاطری که تو به او دادی این چنین بی تاب شد. آری همین جاست که مفهوم مادر بودن را می فهمم و به نظر من خداوند هم مفهوم مادر را در همین نقطه و همین معنی می بخشد.

دردی که حتی با وعده الهی التیام نمی یابد و آن درد مادر بودن است. حتی اگر فرزندت را به آغوش پر مهر و امنی نیز بسپاری اما آتش دل مادر را نمی توانی فرو بنشانی حتی اگر آن دامن پر مهر و امن، دامن الهی باشد. آه تردید ندارم که خداوند با خود چه اندیشید. با خود اندیشید آری من که خود زمانی رحم را خلق کردم گفتم: «تو رحمی و من رحمان و من از رحمانیت خود در تو نهادم. (روایتی از رسول اکرم)

آری خداوند از رحمانیت خویش به رحم مادر بخشید تا چنین شود که در قصه مادر موسی می بینیم. آیا پس از بخشیدن این مهرورزی و رحمانیت از جانب خداوند به مادر باید توقعی جز این از مادر موسی داشت؟ خداوند بهتر از هر کسی درک می کرد و می دانست که این مهر با مادری که فرزندش را از خود دور ساخته چه می کند؟

چگونه او را آتش می زند و او را می سوزاند و می گذارد مهر مادری تاب و توان مادر موسی را بریده و تا آنجا او را پیش می برد که رازی را فاش سازد که فرمان الهی است و رسالت یک برگزیده الهی را حتی جان او را به خطر می افکند.

آری اگر مادر موسی فریاد می کشید و راز برملا می کرد هیچ گناهی نکرده بود. اما خداوند دل مادر را محکم نگه می دارد تا فریاد نکشد. خداوند تدبیری کرد و به سرعت اراده کرد و همان شد.

خداوند عزیز “شیر همه زنان شیرده را برموسی حرام می کند”. (قصص-۱۲) تا موسی فقط سینه مادر خود را بگیرد و شیر بنوشد و “بدین وسیله او را به مادرش برگرداندیم تا دیده اش روشن شود و غمگین نباشد و بداند که وعده خداوند حق است”(قصص-۱۳).

و حال من در اندیشه ام که وقتی خداوند حتی برای امر مهمی چون رسالت پیامبری، تاب دوری فرزند از مادر را برنمی تابد و این گونه فرزند را به آغوش پرمهر مادر که مهرش از رحمانیت الهی است باز می گرداند، چگونه می توان کودکان معصوم را از آغوش مادران دور نمود و به زندان افکند. آیا سزاوار است که آغوش های خالی مادران از تب دوری فرزندانشان هر لحظه چون آتش شعله برکشند و جسم و جانشان را به تلی از خاکستر تبدیل کند. هیهات که چنین رسمی در هیچ آیین الهی و مکاتب ارزشمند انسانی معمول نبوده است.

در سلول همدمی جز کلام الله ندارم و البته نیایش با پروردگار مرا کافی است و اگر نبود از غم دوری علی و کیانا دیوانه شده بودم. کلام الهی را می گشایم در توصیف قیامت جمله ای دوباره مفهوم مادر را برایم معنا می کند.

یقین پروردگار مهربان برای ساختن تصویر و معنا کردن “مادر” این جمله را به انسان یادآوری می کند. خداوند از قیامت می گوید. آیات الهی می خواهند هیبت و عظمت و عمق این واقعه را به طور ملموس برای انسان به تصویر کشد از نمادهایی استفاده می کند که هرروز می بینیم و درموردش می شنویم و با آنها آشناییم “روز قیامت کی خواهد بود “قیامت چیست” “ماه تاریک شود” (قیامت-۸)”

وقتی ستارگان بی نور و محو شوند (مرسلات-۸) “آسمان شکافته شود “(مرسلات-۹)” کوه ها پراکنده شوند” (مرسلات-۱۰)…

به اندازه کافی این تمثیل ها نشان دهنده عمق واقعه است، اما به یک باره خداوند برای ترسیم روز حسابرسی بندگانش جمله ای می گوید که تصویر قیامت را به طور عینی و به وضوح کامل به تصویر می کشد”روزی که مادر فرزندش را رها میکند”

با خود اندیشیدم خداوند از هر مثلی برای نشان دادن سختی و دشواری حسابرسی انسانها یاری می جوید اما تصویر واقعی آن روز را با تمثیل رها کردن فرزند توسط مادر کامل می کند، خداوند مهرورز به زبان فصیح می گوید که مادری که تحت هیچ شرایطی حتی درد، رنج و مرگ فرزندش را از خود دور نمی سازد، پس ببینید و بیاندیشید که قیامت چه هولی در دل ایجاد می کند که حتی مادر فرزندش را وا می نهد.

آری مفهومی دوسویه است. خداوند هم برای نشان دادن بزرگی غم دوری مادر از فرزند، قیامت و محشر را مثال می زند و هم برای نشان دادن هیبت و عظمت قیامت از رنجی بزرگ همچون جدایی مادر از فرزند می گوید اما هر دو مفهوم مادر را گوشزد می کند .

دیگر چه می توانم بگویم و چه می توانم بنویسم . این معنای واقعی “مادر” است.

پیشانی بر خاک می نهم. خدایا تو با من “مادر” چه کردی؟ تو چگونه من را خلق کردی؟ وقتی از رحمانیت خود در رحم مادر گذاشتی چه بر سر ما آوردی؟ صدای ناله هایم بلند شده، اشک هایم روانند، چشمانم دیگر نمی بینند. روی دیوار سلول نوشته ای را می خوانم “آه مادر یک ماه است که ندیدمت” دیوانه وار سرم را به دیوار سلول تکیه می دهم و به هق هق می افتم .

خدایا با تو کار دارم نه با بندگانت. تو، من مادر را سرشار از عشق به فرزند آفریدی و به یک باره دو طفل به من بخشیدی. نه ماه در وجودم گذاشتی و در یک تن نفس کشیدیم. شب ها و روزها در آغوشم پروراندی و آن ها اکنون ۵ سال دارند، محتاج آغوش من، در حالی که حتی پدر نیز در کنارشان نیست و اکنون اینگونه آغوشم از جگر گوشه هایم خالی است و فرزندانم بدون پدر و مادر چراغ خانه ام را روشن نگه داشته اند .

خدایا تو را به جان مادر موسی قسمت می دهم، ترا به رنج مریم و درد زایمان او قسمت می دهم، ترا به عشق خدیجه به فاطمه قسمت می دهم که لبخند را بر لبان پیامبر نشاند و دل رنجیده اش را روشنی و گرمی بخشید، دستانت را بر روی فلبم بگذار ، قلبم را نگه دار ، محکم ، محکمتر و محکمتر .

آه قسم به آن لحظه که مادر موسی کلام الهی را شنید و فرزند را به رود سپرد اما رنج دوری فرزند را تاب نیاورد و خداوند با مهرش دلش را نگه داشت، اکنون و در این لحظه دست های خداوند را بر دور قلبم احساس می کنم، اما چه کنم من یک مادرم و آرام نمی شوم.

با خود چون مریم می گویم ای کاش مرده بودم و اکنون فراموش شده بودم با خود می گویم نرگس صبر کن ، برای خدا صبور باش ، اما نمی شوم ، باز برمی خیزم و با دست هایی که به سوی آسمان بلند کرده ام زار می زنم خداوندا تو را به مادر موسی قسمت می دهم چگونه تدبیر کردی و موسی را به مادرش باز گرداندی، به آغوش آتش گرفته ی من بنگر.

خدایا صدای ناله ام را بشنو، ببین چه بی تاب باتو سخن می گویم. خدایا، بیا، بیا و در کنارم بنشین. آه من از عشق گفتم و اما با رنج و درد. رنجی که اکنون سخت بیمارم کرده است. با دستی می نویسم که به دلیل زمین خوردنم کبود است. اما باید از عشق گفت و نوشت. آن عشق عشق مادری است و آن درد درد دوری از فرزندان. می خواهم گوشه ای ازین رنج را برایتان بازگویم هرچند به پروردگار سوگند تاب گفتن ندارم.

۰۳/۲۰/۸۹ در حالی که دختر سه ساله ام را از بیمارستان و پس از عمل سنگینی به خانه آورده بودم بازداشت شدم. مامورین بالای سرم ایستاده بودند. وقت خواب بچه ها بود. علی را روی پایم گذاشتم. شیشه ی شیرش را دادم و لالایی گفتم و خوابید. اما کیانا را نمی توانستم آرام کنم. هر بار آمدم از او دور شوم با صدای گریان و لرزان می گفت: «مامان منو ببوس . باز می گشتم و می بوسیدم. پس از سه بار تکرار خواسته اش او را با هزار درد ترک کردم.

جسمم راه زندان می پیمود و روحم راه سرگردانی و حیرانی و صدای چکه های خون را از درونم می شنیدم . نمی دانم چگونه بنویسم. نوشتن در این چهاردیوار تنگ و با چشمان اشک آلود و دستان لرزان جان کندنی بیش نیست. اما باید این درد را فریاد کنم تا شاید دیگر مادری چون من به این درد نسوزد .

من در زندان به بیماری سخت اعصاب و روان دچار شدم. زنی سالم بودم ولی با مصرف روزانه ۱۸ قرص و پس از ۱۲ روز بستری شدن در بیمارستان به زندگی با فرزندانم بازگشتم اما افسوس عمر بودن با فرزندانم کم بود. ۰۲/۰۲/۹۱ ماموران جلوی در ایستاده اند . علی و کیانا پنج ساله اند. علی دیگر از هر رفتن من می ترسد. حتی برای رفتن به بیرون خانه.

علی در هراس است با عجله تفنگ زردش را برمی دارد و خود را به من می رساند و دستم را می گیرد “مامان من هم با تو می آیم”.

چه بگویم از لحظه ی جدا شدنم و از اشک های روان بر گونه ی طفلانم. این قلم می جنبد و جانم را می گیرد. نوشتن برایم آسان نیست اما می گویم و می نویسم تا شاید دیگر برای هیچ طفلی تکرار نگردد من یک مادر دور از فرزندان و بیمارم و چنین از مادر موسی گفتم و از درد خود ناله کردم تا بگویم “قدرت عشق مادران برتر از هر قدرتی ست ” منشا این قدرت عشق است و مهر مادری که خداوند از رحمانیت خود برگرفت و در وجود مادران نهاد.

محروم کردن کودکان ازین مهر و رنج دادن مادران از این هجر، گناه نابخشودنی ست. و من با هزاران امید از چهاردیوار زندان این نامه نوشتم تا شاید به زودی زود و با لطف الهی در این سرزمین و در هر سرزمینی دیگر در این کره ی خاکی این رنج پایان پذیرد.

من ایمان دارم روزی فراخواهد رسید هرچند اگر من نباشم که عشق حاصل از این رنج ها آینده ای بهتر برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمین ایران و حتی جهان رقم خواهد خورد .

با سپاس و احترام فراوان

۱۲/۰۳/۹۱

نرگس محمدی

Thursday, June 28, 2012





مصطفی اقلیما، رئیس انجمن علمی مدکاران اجتماعی در ایران، فقر و بیکاری و فشارهای اجتماعی را، عوامل موثر در اشتیاق عمومی به تماشای صحنه اعدام مجرمان می داند.
بررسی علل روانی و اجتماعی شوق تماشای اعدام در گفتگو با رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ای

ـــران
****************
به دليل اهميت موضوع، لطفا اين مطلب را پس از مطالعه (از طريق فيس بوك، ايميل، ...) به دست ساير هم ميهنان نيز برسانيد.

***
مصطفی اقلی
ما، رئیس انجمن علمی مدکاران اجتماعی در ایران، فقر و بیکاری و فشارهای اجتماعی را، عوامل موثر در اشتیاق عمومی به تماشای صحنه اعدام مجرمان می داند. اقلیما بر این نکته تاکید می کند که علاقه مندان به تماشای صحنه اعدام دیگران، به لحاظ روانی مشکل دارند و بالقوه انسان های خطرناکی هستند.

***
تماشای مشتاقانه صحنه اعدام، آن هم به این شکل گسترده، در جامعه ما پدیده نوظهوری است یا مسبوق به سابقه است؟

حضرت علی فرموده است: اگر آبروی کسی را ریختی، آبروی آن فرد دیگر قابل برگشت نیست. بعضی کارها وقتی باب می شود، به تدریج تبدیل به عادت می شود و دیگر بازگشت اوضاع به نقطه پیش از شکل گیری آن عادت، سخت خواهد بود. ما قبلاً چنین پدیده ای در جامعه خودمان نداشتیم. این پدیده، عمری هفت هشت ساله دارد. قبلاً که اعدام در خیابان ها صورت می گرفت، خیلی ها ناراحت می شدند اما الان دیگر این طور نیست ...

این اشتیاق عمومی به تماشای صحنه اعدام، چه عللی دارد؟

اولین علتش بیکاری من است! وقتی من هیچ سرگرمی و تفریحی ندارم، بعید نیست بخواهم به این شکل خودم را سرگرم کنم. دووم اینکه، ما الان به جایی رسیده ایم که دیگر مردن برای خیلی از ما اصلاً مهم نیست. علت بعدی، رواج بی تفاوتی در جامعه است. آدم ها در جامعه ما، کمتر از گذشته به دیگران و به سرنوشت دیگران توجه دارند. در چنین جامعه ای، وقتی قبح آدم کشی از بین می رود، کار به جایی می رسد که در یکی از خیابان های تهران، فردی مشغول کشتن دیگری است و مردم هم می ایستند و آن صحنه را تماشا می کنند. نه تنها نگاه می کردند بلکه فیلم هم می گرفتند. انگار که در یک برنامه تفریحی شرکت کرده اند!

این به خوبی نشان می دهد که خشونت در جامعه ما افزایش یافته و ما خشن تر از قبل شده ایم. علت رواج کودک آزاری در بین ما، همین افزایش خشونت و بی تفاوتی در بین مردم ماست. خیلی ها در این جامعه، نه از کشتن می ترسند نه از کشته شدن. کلاً از چیزی و کسی ترسی ندارند! نه از خدا می ترسند نه از بنده خدا.

گاهی ممکن است ما از قانون بترسیم. ته خط قانون اعدام است. کسی از مردن نمی ترسد، طبیعی است که از قانون هم نترسد. تازه خیلی ها وقتی که قرار است اعدام شوند، وقتی از آنها سوال می کنیم چرا به این جا رسیدی، می گویند من مقصر اصلی نیستم و شما باید به سراغ عوامل و عللی بروید که مرا به این جا رساندند؛ شرایط اجتماعی و مسئولینی که مرا به این جا رساندند، مقصر اصلی هستند.

کسانی که به تماشای صحنه اعدام می آیند، به قصد لذت به دیدن این صحنه می آیند یا به قصد عبرت؟

شما وقتی جلوی یک نفر، فلان کار را چهار بار انجام دهید، دفعه پنجم دیگر آن کار برای آن شخص عادی شده است و چه بسا خودش هم آن کار را انجام دهد. من تا زمانی که کسی را کتک نزده ام، این کار برایم سخت است اما قوتی یکی دو نفر را کتک زدم، به تدریج این کار برایم آسان می شود. کسی که در عمرش تا به حال به کسی ابراز عشق نکرده، بیان جمله "دوستت دارم" برایش سخت است ولی وقتی چهار پنج بار این جمله را به کار برد، خیلی راحت می تواند به همه بگوید دوستت دارم! کلمات و کارها به تدریج برای ما عادت می شود.

زمانی بود که اگر کسی معتاد بود، کسی در فامیل و محله به او محل نمی گذاشت؛ اما الان آن قدر مصرف مواد مخدر عادی شده است که قبح اعتیاد از بین رفته است. ما نباید مشاهده صحنه اعدام را به امری عادی بدل کنیم. چه کسی گفته است تماشای این صحنه موجب عبرت است؟ حتی خیلی از خبرهای روزنامه ها موجب یادگیری افراد می شود و بالقوه قابلیت آموزش روش های مجرمانه را دارند.

وقتی در فیلم های سینمایی روش های دزدی نشان داده می شود، ممکن است بعضی ها از آن روش ها استفاده کنند. سال ها پیش در فرانسه، فیلمی پخش شد که بازیگرش چارلز برانسون بود. در آن فیلم، با استفاده از هلی کوپتر، یک مجرم را فراری دادند. یعنی هلی کوپتر آمد در حیاط زندان نشست و چارلز برانسون را با خود برد. درست یک هفته بعد، در فرانسه با همین روش یک دزد معروف را از یکی از زندان ها بیرون کشیدند! بعد از آن، دولت فرانسه حیاط زندان ها را با تور مسقف کرد.

می خواهم بگویم تمام کارهای ما، زمینه ساز تکرار آن اعمال از سوی مردم می شود. این طور نیست که مشاهده صحنه اعدام، همه را دچار هراس از اعدام شدن کند و آنها از ترس ابتلا به چنین سرنوشتی، دست از پا خطا نکنند. کسی که همه زندگی اش را باخته، از مردن و اعدام شدن نمی ترسد. اصلاً مردن برای او لذت است و دیدن صحنه اعدام دیگران، بیشتر به کار از بین بردن ترس او از مرگ و اعدام شدن می آید.

بعضی ها معتقدند اعدام شرعاً باید در ملاء عام باشد؟

اسلام دین به روزی است. اعدام در سطح جامعه، زمانی درس عبرت بود اما الان واقعاً این طور نیست. الان شرایط خیلی فرق کرده است. تا وقتی وضع اجتماعی به سامان نشود، مشاهده اعدام دیگران تاثیری در کاهش جرائم ندارد. تازه ممکن است قبح کشتن را هم از بین ببرد.

ما باید ببینیم چرا افراد جامعه ما وقت می گذارند برای تماشای اعدام دیگران. به صحنه اعدام می آیند، تخمه می خورند، شوخی می کنند و می خندند و صحنه اعدام را هم با سوت و کف تماشا می کنند.
من یادم است که در کرج و مشهد، وقتی که اعدام در ملاء عام صورت گرفت، خیلی ها غش غش می خندیدند و از دیدن آن صحنه لذت می بردند. آن کسی هم که قرار بود اعدام شود، می خندید و می گفت: اشکالی ندارد! بچه هایی هم که آن جا بودند می گفتند: چقدر مرد است!

آیا چنین افرادی واقعاً از دیدن صحنه اعدام عبرت می گیرند؟ بسیار بعید است. آیا چنین رفتارهایی نشانه بیماری روانی این افراد نیست؟ شک نکنید که این طور است!

این کسانی که برای تماشای اعدام دیگران به خیابان می آیند، از نظر روانی، انسان های قسی القلبی شده اند؟

شما در حالت نرمال، وقتی یک گنجشک را هم می کشید ناراحت می شوید. اگر محبت انسانی در وجود شما باشد، وقتی می بینید کسی در حال کتک زدن دیگری است، ناراحت می شوید و به فرد ضارب اعتراض می کنید. آن وقت چطور ممکن است ما ببینیم کسی را دار زده اند و او آن بالا دارد دست و پا می زند و می میرد، ما هم این پایین او را تماشا می کنیم و می خندیم؟

چطور ممکن است چنین افراد بی تفاوتی، انسان های بامحبت و نرمالی باشند؟ شک نکنید که این افراد آدم هایی قسی القلب و آنرمال اند. شما وقتی یک صحنه تصادف را می بینید، تا دو سه ماه ناراحت هستید و حتی ممکن است صحنه تصادف و خونریزی را در خواب ببینید و از خواب بپرید.

بسیاری از رزمندگان ما که در جبهه دوستانشان شهید شده اند، هنوز هم صحنه شهادت دوستانشان را در خواب می بینند و با ناراحتی از خواب می پرند. حالا چطور ممکن است من انسان نرمالی باشم و بروم صحنه مرگ یک نفر را ببینم و در عین حال با دوستانم جوک بگویم و بخندم؟

دیدن این صحنه، تاثیر منفی هم بر روی این افراد می گذارد؟

نه! این ها از دیدن این صحنه ها لذت می برند. این ها افرادی هستند که فشارهای زیادی در زندگی شان تحمل کرده اند و برای سرگرمی به دیدن چنین صحنه هایی می آیند. مطمئن باشید چنین افرادی، افراد خطرناکی هستند و به انحاء گوناگون دیگران را آزار می دهند.

چطور ممکن است کسی صحنه اعدام دیگران را ببیند و هیچ تاثیر منفی از دیدن آن صحنه تاثیری نگیرد؟

برای اینکه او خودش این کاره است! یعنی بچه اش را می زند، در خیابان دعوا می کند و کلاً از خشونت لذت می برد. در واقع فشارهای جامعه بر روی او آن قدر زیاد بوده که او دیگر یک انسان نرمال نیست و از خشونت لذت می برد.

پس به نظر شما این حضور مشتاقانه در مراسم اعدام دیگران، نشانه ای از یک جامعه ناسالم است.

بله. تازه این گوشه ای از عدم سلامت روانی بسیاری از افراد این جامعه است. یعنی قله کوهی است که بخش اعظم آن زیر آب قرار دارد. خیلی های دیگر هم هستند که دوست دارند در تماشای اعدام دیگران شرکت کنند ولی از محل یا زمان مراسم اعدام بی خبرند و یا فرصت نمی کنند خودشان را به صحنه اعدام برسانند. ما بارها دیده ایم که دو نفر در حین رانندگی با هم تصادف می کنند و کارشان به کتک کاری می رسد. در صورتی که وقتی من در تصادف رانندگی مقصرم، باید از ماشین پیاده شوم و از شما عذرخواهی کنم نه اینکه با شما دست به گریبان شوم!

همه این ها نشان می دهد که خیلی ها در جامعه ما، به لحاظ روانی، ناسالم اند و محتاج درمان. در بسیاری از خانواده ها، حرف زدن معمولی زن و شوهر با داد و بیداد و پرخاشگری توام است. یعنی حرف زدن معمولی خیلی از آدم های این جامعه با پرخاشگری عجین شده است. ما به این جا رسیده ایم.

علت این وضع چیست؟

مهمترین علل، تورم و بیکاری و فقر است. این شرایط باعث می شود که بسیاری از ازدواج ها با مشکل مواجه شود. ما خانه های بزرگی را که همه با هم در آن زندگی می کردیم، رسانده ایم به خانه های 60 متری امروزی. در خانه های امروزی ما، دیگر جایی برای پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ نیست. حتی زن و شوهر هم وقتی بچه دار می شوند، با کمبود جا مواجه می شوند.

ما خواسته ایم فرهنگمان را عین فرهنگ خارج از کشور کنیم اما نتوانسته ایم چنان تغییری در فرهنگمان ایجاد کنیم و به جایش فقط فرهنگ خودمان را داغان کرده ایم! زیربنای فرهنگ ما مثل فرهنگ کشورهای غربی نیست. ما هنوز به کار هم کار داریم و نمی توانیم ده سال در یک آپارتمان زندگی کنیم و اصلاً همسایه خودمان را هم نشناسیم.

پس چرا در جوامع مدرن، که آپارتمان نشینی و سرک نکشیدن به زندگی دیگران نهادینه شده است، اوضاع این قدر نابسامان نیست؟

چون در جوامع مدرن، مردم به زندگی جدید عادت کرده اند اما ما از یک سو می خواهیم مدرن و از سوی دیگر می خواهیم سنتی باشیم و این تضاد است که ما را به این روز انداخته است. ما روند تغییر فرهنگ را تدریجی پیش نبرده ایم بلکه یک دفعه همه چیز را به هم ریخته ایم و این امر یکی از علل اصلی این نابسامانی هاست. ما الان ماهواره را ممنوع کرده ایم اما چت اینترنتی را آزاد گذاشته ایم. در حالی که در این شرایط اجتماعی، خطر چت به مراتب بیش از ماهواره است.

یعنی شما می گویید اینترنت و چت را هم باید به کلی ممنوع کرد؟

نه، من می گویم ماهواره را هم باید آزاد کرد؛ اگر در استفاده از ماهواره مشکلاتی وجود دارد، باید درباره آن مشکلات بحث کرد و به مردم آگاهی داد که کدام برنامه های ماهواره عقلاً و اخلاقاً مشکل دارند. یعنی نباید یک حوزه مدرن را به حال خود رها کنیم و حوزه مدرن دیگری را کاملاً ممنوع کنیم. حرف من این است.

ما در پخش فیلم های سینمایی و یا حتی در پخش مسابقات فوتبال، شاهد حساسیت زیادی هستیم که مبادا فلان صحنه خلاف عرف، نمایش داده شود. فکر می کنید چرا نسبت به پخش چنین تصاویری این قدر حساس هستیم ولی نسبت به اعدام کردن انسان ها در پیش چشم دیگران، حساسیتی نداریم؟

بر اساس کدام نظریه انسان شناسانه و مردم شناسانه به این نتیجه رسیده ایم که باید فلان مجرم را روبروی فلان مجمتع مسکونی دار زد؟ و اجازه دهید بحث کارشناسانه در این باره صورت گیرد. واقعاً کودکی که قساوت قلب مشتاقان تماشای صحنه اعدام را می بیند، در آینده قرار است چگونه انسانی شود؟ من می گویم اگر آن کودک در آینده آدمکش شد، اصلاً نباید تعجب کرد.
ما گفته ایم که مراسم اعدام را در همان زندان برگزار کنید. زندان هم شرعاً ملاء عام است. چهار تا زندانی این صحنه را ببینند خیلی بهتر است تا نوجوان 15 ساله از پنجره خانه شان شاهد صحنه اعدام فلان جنایتکار باشد. اگر کسی قرار است از این اعدام ها درس عبرت بگیرد، زندانی باید درس عبرت بگیرد نه کسی که جرمی مرتکب نشده و آزادانه مشغول زندگی روزمره اش است.

آیا تماشای صحنه اعدام را نوعی تخلیه نفرت هم می توان دانست؟

بله. کسی که وجودش لبریز از خشم و ناخرسندی و نفرت است، با دیدن آن صحنه آرام می شود. کسی که چندین و چند بار کتک بخورد، از کتک زدن دیگران و یا از مشاهده کتک خوردن دیگران لذت می برد و به آرامش می رسد. اگر انسانیت شما مخدوش نشده باشد، بعد از کتک زدن دیگران، از کرده تان پشیمان می شوید. اما وقتی که انسانیت شما در اثر تکرار ضرب و شتم دیگران مخدوش شد، دیگر بعد از کتک زدن این و آن نیز از کار خودتان پشیمان نمی شوید.

Friday, June 22, 2012

کیک تولد زندانیان سیاسی متولد ماه خرداد که زحمت طراحی روی اون با پویا جهاندار عزیز بود.
همچنین زحمت طراحی برخی از پوستر ها و تمامی کارت های تبریک با پویای عزیز بود



Thursday, June 21, 2012

زنده باد ياد نـــدا و نــــداها... تا خون در رگهايمان جريان دارد، راهشان را ادامه مي دهيم..........
به اميد پيروزي...






 
NEL NOME DI NEDA (IN THE NAME OF NEDA) By Iran Human Rights Italia


Friday, June 15, 2012

اگر شما توجهی‌ به عکس بکنید این عکس نه از کسی‌ خواسته عضو گروه ما بشه نه از کسی‌ پول خواسته نه خواسته برید تظاهرات نه گفته بیاید رو پشتبوم نه گفته طرفدار میر حسین یا شاهزاده باشید گفته به اشتراک بگذارید تا چهره و نام این آقا بنام بشه و در ز
بانها بی‌ افته

دوستان اعلام کردن که این خبر دروغ هست و ایشون آزاد شده من بی‌ نهیات خوشحال هستم که ایشون آزاد شده و از اینکه اعدام نمی‌شه بی‌ نهیات شاد هستم ولی‌ این دیگه چیزی نیست که انقدر به شما فشار بیاد!!!

این آقا با جرات تو صورت احمدی نژاد بهش گفت فاشیست هست و همین برای من کافی‌ هست از اینکه این پست اشتراکش به ۸ هزار نفر رسیده رنگ و روی این حزب الهی‌ها پریده دوستان توجه داشته باشید این آقا اعدام نشده و زندان رفته و امروز طبق خبر دوستان آزاد هست ولی‌ برای به نام شدن ایشان این فایل رو حتما به اشتراک بگذارید تا چشم این‌های که نمیتونند ببینند در بیاد
بیشترین ضرر این پست شناختن این آقا توسط افرادی هست که تا به حال ایشون نمیشناختند همین و بس

Wednesday, June 13, 2012

بازداشت سیاوش حاتم فعال دانشجویی جهت اجرای حکم ۱۶ ماه حبس

سیاوش حاتم، فعال دانشجویی صبح روز سه‌شنبه (۲۳ خرداد) توسط ۴ مامور امنیتی در منزلش بازداشت و برای گذراندن حکم ۱۶ ماه حبسش به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شد.
یکی از دوستان سیاوش حاتم به کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران گفته که این فعال دانشجویی با دو حکم مواجه است: «اولی ۴ ماه حبس و ۷۴ ضربه شلاقه که شعبه ۲۶ صادر کرد که پرونده‌اش در رابطه با‌‌ همان بازداشتی بود که سال ۸۹ داشت. این حکم بدوی بوده و هنوز نتیجه تجدیدنظر به سیاوش و وکیلش ابلاغ نشده بود.» او افزود: «نکته تامل برانگیر حکم یک سال است که توسط شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه صادر شده و اساسا سیاوش و وکیلش از طرح پرونده، تشکیل دادگاه و حکم بی‌خبر بودند و صرفا نیروهای امنیتی گفته‌اند دو تا حکم است که با هم اجرا می‌شوند و مجموعا ۱۶ ماه حبس و ۷۴ ضربه شلاق.»
محمود حاتم، پدر این فعال دانشجویی نیز با اظهار اینکه بار‌ها ماموران امنیتی به منزل‌شان می‌رفتند و با سیاوش صحبت می‌کردند به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت: «چندین بار ماموران به منزل ما آمده بودند و با سیاوش حرف زده بودند، اینکه چه می‌گفتند من خبر ندارم، فقط می‌دانم که می‌خواستند سیاوش هیچ فعالیتی نداشته باشد. امروز صبح هم که آمدند فکر کردیم مثل بارهای قبل کمی صحبت می‌کنند و می‌روند اما این بار حکم جلب سیاوش را داشتند و او را با خود بردند.»
محمود حاتم با اظهار اینکه نسبت به این حکم معترض است و تصمیم به شکایت دارد، گفت: «به ما می‌گفتند که او به اتهام شرکت در تجمعات غیر قانونی متهم است اما او اصلا در هیچ کدام از تجمعات بازداشت نشده بود، بازداشت او در منزل بوده و یا در دانشگاه. کدام تجمع؟ ما همین امروز می‌خواهیم برای انتقال پسرمان به زندان و چنین حکمی شکایت کنیم.»
سیاوش حاتم، دانشجو و دبیر سابق انجمن اسلامی دانشگاه بوعلی همدان در آذر ماه سال ۱۳۸۹ در جلسه رسمی امتحان در دانشگاه شهید بهشتی توسط ماموران وزارت اطلاعات قبل از شروع امتحان بازداشت شد و پس از چهار هفته بازداشت با قرار وثیقه صد میلیون تومانی آزاد گردید. او پیش از این نیز در تاریخ ۲۵ خرداد سال ۱۳۸۸ بازداشت و مدتی بعد با قرار ضمانت آزاد شده بود. او چندی بعد از بازداشت اولش، به درخواست ماموران امنیتی از دانشگاه بوعلی همدان به دانشگاه شهید بهشتی منتقل شد.

Saturday, June 2, 2012

نسخه کامل گفتگوی شاهزاده رضا پهلوی با رادیو فردا